امشب پاس دارم...
ساعت ۱تا ٣ ...
چه شب باشکوهی!
چه شب با شکوهی است!
من به یاد انس علی ابن ابیطالب با
تاریکی شب و تنهایی او میافتم.
او با این آسمان پرستاره سخن
میگفت.
سر در چاه نخلستان
میکرد و میگریست...
در
همین تاریکی شب علی برمی خاست و به نخلستان میرفت .
فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به سجده میرفت و حسن و حسین به عبادت می پرداختند.
در این دل شب
ابوذر برمی خیزد نماز شب می خواند... سلمان بر می خیزد قرآن میخواند ....
صدای او را می شنوی؟
((از دست نوشته های شهید حسین علم الهدی ))